داود پرن؛ شجاع احمدوند
چکیده
نظریه ترقی مشروطه که بهدرستی «آستانه جدید» ایران نام گرفتهاست، قصد داشت تا باتحدید دولت درایران، اساس مشروطیت را بنانهد. اما واقعه مشروطه دیری نپائید و ازدل آن«بلیه عظما»، سلطنت رضاشاهی شکلگرفت. اینکه چرا آمال بزرگ روشنفکران ومشروطهخواهان یکسره برباد رفت و نیز واقعیت تاریخی کهایران را به لبه پرتگاه ...
بیشتر
نظریه ترقی مشروطه که بهدرستی «آستانه جدید» ایران نام گرفتهاست، قصد داشت تا باتحدید دولت درایران، اساس مشروطیت را بنانهد. اما واقعه مشروطه دیری نپائید و ازدل آن«بلیه عظما»، سلطنت رضاشاهی شکلگرفت. اینکه چرا آمال بزرگ روشنفکران ومشروطهخواهان یکسره برباد رفت و نیز واقعیت تاریخی کهایران را به لبه پرتگاه رسانید و همگانرا متقاعد کرد که برای نجات کشور، دولت مقتدر مرکزی تأسیس شود، که البته چنین هم نشد، مسئله این نوشتار است. «ایضاح منطق شکست» این نظریه، از طریق بررسی نسبت نظام فکری این دوره با سنتاندیشگی در ایران از سویی واندیشه تجدد اروپایی از سوی دیگر، امکانپذیراست. اینکه نظریه مشروطهخواهی در ارتباط باواقعیت تاریخی چهوضعی پیداکرد و چه پیامدهایی ازاین وضع عاید ایران شد، هدف اصلی اینمقاله است. نظریه ترقی-مدرنیزاسیون درایران، بابرداشتی سطحیاز «فراروایت دانش مطلق»، که در تقابل با «روایت»های سنتی دراروپا، دارای مبانی معرفتی نویی بود، سعی در تأسیس تجدد بر اساس مظاهر آن اندیشه کرد. مقوله آزادی نیز ذیل اندیشه ترقی طرح شده است. آنان، با تقلیل «فراروایت رهایی» اندیشه روشنگران اروپایی، آنرا صرفا به آزادی از استبداد فروکاستند. یافتن مشروعیت این نهادهای نو در سنت، منجر به شکلگیری الگوی بازگشتی از منطق تحول ساختار اندیشه سیاسی در ایران معاصر شد که رویدادهای سیاسی نیز لاجرم با آن انطباق داشت.