Document Type : Research Paper
Authors
1 دانشگاه علامه طباطبایی
2 Professor of social Sciences Allameh Tabataba'i University
Abstract
پروسه مدرنیته سیاسی بهموازات تحول در ایدههای بنیادی دولت وسیاست (عدالت، آزادی، برابری و...) منجر به اهمیت تجلی اراده عمومی در سازوکار سیاسی گردید و چالش مشروعیت بخشی منجر به برجستهشدن نقش هژمونی اخلاقی سیاسی و اقناع عمومی گردید. سازوکار ایدئولوژیک دولت با فراخوانی هیجانات و عواطف جامعه و همارز کردن معانی مدنظر با دالهای متعالی و اسطوره ای، موقعیتهای سوژگانی را تثبیت گرداند؛ لذا تألیف موقعیتهای سوژگانی و دلالت مندی میل در پرتو گفتمان و سیطره بخشی آن در بستر ایدئولوژی امری اجتنابناپذیر برای قدرت تلقی میشود. . سیال بودن انگاره عدالت سبب شده که بسیاری از پژوهشگران از تعمق و اندیشیدن در خصوص ماهیت آن امتناع ورزند و به دنبال ابداع دستهبندیهای مختلف و شاخصسازی باشند. همین امر سبب تقلیلگرایی، انسداد شناختی ایده عدالت، انقطاع هستی اجتماعی مفهوم و دستهبندیهای تحلیلی(اونتیک) میگردد. عدالت مفهومی اونتولوژیک هست و مانع تعین بخشی سوژگی در هژمونی اخلاقی جامعه میشود و با توجه به ابهامات روزافزون در حوزهی بسامد و تحولات معنایی ایده عدالت، ضرورت نگاه هستیشناختی به عدالت بهعنوان بنیاد تجربه اخلاقی و سیاسی موردتوجه کمی قرار گرفته و همین امر سبب شده که انگاره عدالت درنهایت به منطقی کلیشهای و محدود به ارزیابی سیاستگذاریها فروکاسته شود. عدالت آرمان همزیستی مسالمتآمیز و تحقق کامل ظرفیتهای انسانی را بهواسطهی تکثر امر سیاسی به پیش میراند، لذا سلب عدالت از انسان سلب انسانیت اوست. در این مقاله تلاش شد به واسازی عدالت در تناظر با هستیشناسی سوبژکتویته سیاسی پرداخته شود. تصور عدالت بهمثابه امری اونتلوژیک که اساس سوژه اجتماعی را برساخت میکند و به افق سوژگی سیطره میبخشد طوری که حدود سوژه همواره در امر سیاسی تلالو بیابد. شرط امکان سوژگی، حوزة اخلاقی است و دولت نیز تلاش مینماید بهواسطه استحاله زنجیره دلالتی عدالت، حقیقت اخلاقی را برساخت نماید که آگاهی اخلاقی و عاطفی سوژه بهنوعی استیضاح شود که انگیزههای کنش نتواند به حس تعهد اخلاقی اجتماعی تجهیز شود. کثرتگرایی پستمدرن با تجسد آرمانهای انسانی و اخلاقی همواره ایده عدالت را بازسازی میکند و در مقابل روند توتالیتاریسم مقاومت دائمی را تألیف میکند. در این مقاله تلاش شد که هویت مسئلهدار و تأسیسی سوژه را بهموازات ایده عدالت در پرتو هستیشناسی سیاسی و لنز مفهومی لاکلائو و موفه مورد موشکافی قرار گیرد تا امکان پیکربندی سوژه را به مناسبات تحولات معنایی سیاست واکاوی شود. هدف اصلی از این مقاله نیز تفسیر و برررسی اهمیت مطالعات هستی شناختی در ارتباط با عدالت می باشد. در همین راستا نقش دولت در معنایابی عدالت و تاثیر آن بر آگاهی اخلاقی سوژگی جمعی مورد تفسیر و باز خوانی قرار گرفت. محور این مقاله بررسی امکان رهایی بخشی عدالت با توسل به لنز مفهومی لاکلائو و موفه و بهرهمندی از هستیشناسی سیاسی است.
پیرو همین امر روش مطالعات کتابخانه ای و قیاسی را مناسب یافتیم و تا حد ممکن تلاش شد از تسلیم شدن به کلیشه های مضاف برای تعریف عدالت خوددداری شود و یا استفاده از حساسیت معطوف در رویکرد لاکلائو و موفه میدان وضعی عدالت فراخ گردد. به این ترتیب برای بازخوانی سوژگی جمعی ، حالات روانی اخلاقی و عاطفی سوژه را نیز با مفاهیم روانکاوی لکانی مورد خوانش قرار دادیم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که مفصل بندی معنایی عدالت میتواند ماهیت اخلاقی و عاطفی و روانی سوژه را مورد تاثیر قرار دهد. و می توان به امکان مقاومت، رهایی بخشی انبساط عدالت، تقویت تعهدات اخلاقی در راستای آگاهی جمعی .اشاره کرد، که همین امر کنشگری سیاسی را ممکن می کند.درنهایت به این نتیجه رسیدیم که با اندیشیدن بین سوبژکتیویته و امر سیاسی، میتوان این رابطه را از انبوهی از دیدگاهها، جهتها و متفکران بررسی کرد تا ناهمگونی، گشودگی و ماهیت منازعهآمیز آن وضوح یابد. تسلط سیاست بر مراجع معنا سازی اجتماعی زمینهساز توتالیتاریسم میشود بهطوریکه مراجع ایدئولوژیک با القای وعدههای توخالی، مطالبه گری عدالت را به سمت کلیتی هژمونیک هدایت میکنند. عدالت بهعنوان یک هستیشناسی که امکان تغییر درونی بنیادی را فراهم کند. پست مارکس گرایان پسا آلتوسری در جستجوی یک اصل استعلایی هستند که ممکن است امید های اجتماعی را دوباره فعال کند. .در نتیجه با توجه به فرض انشقاق سوژگی در زمان، و انتاگونیسم ذاتی سوبژکتویته، ایده عدالت بهعنوان روزنه همیشگی در امر سیاسی مانع از تثبیت هژمونی و توهم تمامیتگرایی میشود و همواره بدیلهای خویش را فرامیخواند و عدالت بستر سوبژکتویشن جمعی خواهد بود. فرض ما در این مقاله این بود که عدالت بهعنوان یک هستیشناسی است که امکان تغییر درونی بنیادی را فراهم کند. نویسندگان این مقاله مدعی نیستند که توانستهاند راهحلی برای این مسئله بیایند بلکه این مقاله صرفاً تلاش و تمرینی بود برای اندیشیدن به حوزه هنجاری در نظریه سیاسی، بر اساس هستیشناسی موجود در نظریه گفتمان لاکانی.
Keywords
Main Subjects