علیرضا سمیعی اصفهانی
چکیده
هدف اصلی پژوهش پیش رو، واکاوی و بازخوانی تکهای از تاریخ «سلطه و تغییر» در ایران در دو دهه 1340و 1350 شمسی است که در عمل میتوان گفت بازنمود یا آیینه تمامنمایی از کلیت مناسبات دولت – جامعه در بستر سیاستهای «نوسازی و اصلاحات» در تاریخ ایران معاصر به شمار میرود. بررسی قابلیت ارائه «استراتژی بقای جدید»، ظرفیت ...
بیشتر
هدف اصلی پژوهش پیش رو، واکاوی و بازخوانی تکهای از تاریخ «سلطه و تغییر» در ایران در دو دهه 1340و 1350 شمسی است که در عمل میتوان گفت بازنمود یا آیینه تمامنمایی از کلیت مناسبات دولت – جامعه در بستر سیاستهای «نوسازی و اصلاحات» در تاریخ ایران معاصر به شمار میرود. بررسی قابلیت ارائه «استراتژی بقای جدید»، ظرفیت «اعمال کنترل» و در نهایت توانایی و اراده «تحول اجتماعی» دولت پهلوی دوم و موانع پیش روی آن، بر پایه نظریه «دولت محدود یا دولت درون جامعه» جول.اس میگدال، در مرکز بحث این نوشتار قرار دارد. به اعتقاد میگدال جهت فهم درست و دقیق ماهیت و عملکرد دولت در جهان سوم، باید از رویکرد استعلایی و افسانه و اسطوره دولت «کامل» مورد نظر دولتگرایان که دولت را در مقابل جامعه قرار میدهد و مبتنی بر بازی جمع جبری صفر میان دولت و جامعه است، پرهیز نمود و رویکرد دولت «پارهای یا تکهای» از جامعه است را مورد توجه قرار داد. به عبارت روشنتر این نگاه مستلزم تغییر تمرکز تحلیل از دولت به عنوان یک سازمان بوروکراتیک مستقل (نگاه ساختاری) به دیدگاهی «فرآیندگرا» از دولت در جامعه است. با این توصیف پرسش اصلی پژوهش این است که چرا سیاست تغییر و تحول اجتماعی دولت محمدرضاشاه پهلوی در قالب انقلاب سفید (در دهه 40 و 50) نتوانست به اهداف مدنظر خود دست یابد و در نهایت پهلوی دوم با بحران سلطه و کنترل اجتماعی روبرو شد؟ یافتههای پژوهش نشان میدهد که دولت پهلوی دوم به رغم برخورداری از میزان نسبتاً بالایی از کنترل اجتماعی، به جهت محدودیتهای ناشی از ماهیت جامعه شبکهای و همچنین الزامات و ضرورتهای نظام بینالملل، دولت ضعیفی بود که نتوانست استراتژی بقای جذابتر و کارآمدتری برای نیروهای اجتماعی ارائه و منابع لازم برای حمایت از سیاست «تحول اجتماعی» مدنظر خود را بسیج نماید، از این رو در نهایت ناگزیر به «سیاست بقا» روی آورد.