ستار عزیزی
چکیده
استعمارزدایی به عنوان یکی از اشکال تشکیل دولتهای مستقل، یکی از پدیدههای مهم قرن بیستم بوده است، هرچند ریشههای آن را میتوان در قرن نوزدهم نیز دید. افزایش تعداد دول عضو سازمان ملل متحد از 51 دولت در سال 1945 به 149 دولت در سال 1984 عمدتا ناشی از استعمارزدایی بود. در حالیکه استعمارگران از سرزمینهای مستعمره به عنوان بخشی از سرزمین خود نام ...
بیشتر
استعمارزدایی به عنوان یکی از اشکال تشکیل دولتهای مستقل، یکی از پدیدههای مهم قرن بیستم بوده است، هرچند ریشههای آن را میتوان در قرن نوزدهم نیز دید. افزایش تعداد دول عضو سازمان ملل متحد از 51 دولت در سال 1945 به 149 دولت در سال 1984 عمدتا ناشی از استعمارزدایی بود. در حالیکه استعمارگران از سرزمینهای مستعمره به عنوان بخشی از سرزمین خود نام میبردند و تا مدتها از اعطای استقلال به آنها خودداری میکردند اما از اواخر دهه 1950 میلادی شاهد اقدامات مهم سازمان ملل متحد جهت تسریع روند استعمارزدایی بودیم تا آنکه با تصویب قطعنامه مهم شماره 1514 در دسامبر 1960، شناسایی حق تعیین سرنوشت مستعمرات به قاعده ای الزام آور در نظام حقوق بینالملل تبدیل شد. پرسش اصلی این مقاله آن است که استعمارزدایی طی چه فرایندی از آرمانی سیاسی به هنجاری حقوقی مبدل شد؟ تحقیق حاضر به روش توصیفی و با استفاده از منابع کتابخانهای و اینترنتی نگاشته شده است. تحلیل روند استعمارزدایی نشان میدهد که علی رغم مقاومت دول استعمارگر و عدم درج حق مستعمرات به تحصیل استقلال در منشور ملل متحد، در نتیجه پایمردی جنبشهای آزادیبخش و حمایت دولتهای سوسیالیستی و جهان سوم در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، حق تعیین سرنوشت خارجی مستعمرات در حال حاضر به یکی از قواعد آمره حقوق بینالملل تبدیل شده و استعمارزدایی یکی از مهمترین شیوههای تاسیس دولتهای جدید در عرصه بینالمللی بوده است.