مجتبی یاور
چکیده
تفسیر سیاست در دولت پهلوی، بر مبنای الگوی نوستالژیا، هدف این مقاله است. نوستالژیا، بهمنزله موقعیتی بنیادین در حیات ذهنی انسان، میتواند عرصه سیاسی را متأثر از مضامین و انگارههای خود سازد. در این مقاله، با تمرکز بر دوره پهلوی، قصد داریم تا که نشان دهیم، مشروعیت، که از زمره مفاهیم اساسی مرتبط با سیاست است، ماهیتی عمدتاً نوستالژیک ...
بیشتر
تفسیر سیاست در دولت پهلوی، بر مبنای الگوی نوستالژیا، هدف این مقاله است. نوستالژیا، بهمنزله موقعیتی بنیادین در حیات ذهنی انسان، میتواند عرصه سیاسی را متأثر از مضامین و انگارههای خود سازد. در این مقاله، با تمرکز بر دوره پهلوی، قصد داریم تا که نشان دهیم، مشروعیت، که از زمره مفاهیم اساسی مرتبط با سیاست است، ماهیتی عمدتاً نوستالژیک بهخود گرفته بود. الگوی نوستالژیا، خودآگاه و ناخودآگاه، به یکی از سرمشقهای جاافتاده و مسلط بر گفتمانهای ایران عصر پهلوی تبدیل شده بود. در این مقاله، نوستالژیا، بهمثابه محل اتصال فرهنگ و سیاست تفسیر میشود. الگوی نوستالژیا، آنچنان فراگیر بود که، حتی صورتبندی نظری ایدهها و افکار نیروهای رقیب و مخالف دولت پهلوی نیز، بیشتر درون چنین سرمشق فراگیر و عامی انجام میشد. این، عام بودن نوستالژیا است که هم گفتمان ملی ایران باستانگرایی حاکم و هم گفتمان دینی اسلامگرایی رقیب (و برخی دیگر گفتمانهای حاضر در عرصه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی) را پوشش میدهد. الگوی نوستالژیا، در عرصه سیاست، برای یکی (دولت پهلوی)، مقدمات کسب اعتبار و مشروعیت تدارک میدید و برای دیگری (گفتمان رقیب)، لوازم مورد نیاز جهت سلب مشروعیت از نظام موجود را فراهم میکرد. پارادایم نوستالژیا، نشان خود را بر سیاست در ایران آشکار ساخت.
شجاع احمدوند؛ مجتبی یاور
چکیده
چکیده حکمرانیِ ایرانی در سدهی نوزده میلادی، سرآغاز شکلگیری گونهای دیگر از حکمرانی، متفاوت با دورههای پیشین بود. نوعی تغییر در سبک حکومتگری، که در نیمهی دوم قرن و در عصر پنجاه سالهی ناصری، با بهکارگیریِ مفهوم نظری و عملیِ «ترقی» برای توصیف آن از سوی نیروهای چندگانهای که خواهان «ترقی» بودند، در یک گفتمان ...
بیشتر
چکیده حکمرانیِ ایرانی در سدهی نوزده میلادی، سرآغاز شکلگیری گونهای دیگر از حکمرانی، متفاوت با دورههای پیشین بود. نوعی تغییر در سبک حکومتگری، که در نیمهی دوم قرن و در عصر پنجاه سالهی ناصری، با بهکارگیریِ مفهوم نظری و عملیِ «ترقی» برای توصیف آن از سوی نیروهای چندگانهای که خواهان «ترقی» بودند، در یک گفتمان مفصلبندی شد؛ گفتمان «ترقی» و تغییر در حکمرانی، به کانون نوشتارها و کردارهای آن دوره مبدل شده بود. در این مقاله، قصد ما آشکار ساختن نقش (آگاهانه و ناآگانهی) حکومت در انطباق خود با شرایط و تحولات جدید و میزان انبساط آن در پذیرش انطباق با تحولات است. تغییرات نوخواهانه در طول سدهی نوزده در ایران، حکمرانیِ ایرانی را به سمتوسویی کشاند که به میزانی از توزیعِ قدرت مطلقهی سیاسی تن در دهد؛ شکلی از واگذاریِ حداقلیِ بخشی از اختیارات سنتی نهاد پادشاهی در سطوح جدید بوروکراتیک. این تغییرات که همچون افزونهای بیرونی بر اقتدار مطلق و دیرینهی آن حادث و اضافه شده بود فراتر از ظرفیت و امکانهای نهاد سنتیِ پادشاهی بود؛ از اینرو، برای تحقق آنها ناگزیر به چشمپوشی از بخشهایی از اختیارات سنتی خود گشت.